مرجع عکس و مطالب عاشقانه
یادداشت های روزانه ی بچه های کلوبمرجع عکس و مطالب عاشقانه
یادداشت های روزانه ی بچه های کلوبتـــــو "ســَنگ" شــُدی
تو خواسـتی بــِشی ســَنگ صبورَم...
اما حـآلا
تـــــو "ســَنگ" شــُدی،
و مــَن هنــوز"صــَبورَم"...
خیلی وقته ...
تمام سختیش یه خنده زورکی ...
و شونه بالا انداختن الکیه...
خیلی وقته خیلی چیزا رو میدونم و خودمو میزنم به ندونستنشون...
سختیش یه لحظه حرف عوض کردن و بی خیال شدنه...
خیلی وقته ...
دلم می خواهد حسادت کنم به خودم...
تمام تــ♥ـــو
مال من است
دلم می خواهد
حسادت کنم به خودم...
بـرگـرد
امـا صـدایـم نــه!!!
آوایـتــ بــه آنـی بـه مـسـلـخ مـی بـرد جـانــم را !!!
بـرگــرد نـگـاهـم کــن ✿ツ
می دانی؟
اگر تو را آرزو می کنم برای بی آرزو بودن نیست....
شاید آرزوئی زیباتر از تو سراغ ندارم !
دلم
پر از زخم هایی ست
که قرار است وقتی بزرگ شدم
فراموششان کنم...!
دیدن عکست راهم جیره بندی کرده ام
دیدن عکست تمام سهم من است
از "تو "
آن را هم جیره بندی کرده ام
تا مبادا
توقعش زیاد شود!!
دل است دیگر . . .
ممکن است فردا خودت را از من بخواهد ...
بـرگـرد !
حـالـا کـه رفـتـه ای . . .
بـبـیـن . . .
دیـگـر آن کـودکـی نـیـسـتـم کـه دهـانـش بـوی شـیـر مـیـداد
حـالـا بـزرگ شـده ام . . .
دهـانـم بـوی سـیـگـار مـیـدهـد . . .
بـرگـرد !
خمار تو ام...
شرابــــ هـــم ...
بــه مستــی ام حسـادتــــ مـی کنـــد ...
آنگــاه کــه خمــار یکــــ لحظـه ...
دیــدن تــو مــی شــوم ...
اینروزها روی کاناپه می خوابم
عدسی چشمهایم تنظیم شده روی جای خالی تو
اینروزها روی کاناپه می خوابم
از رختخوابی که تو در آن نیستی می ترسم.................
تو را هوس کرده ام...
حامله ام
با بغض باد کرده ، به جای شکم برآمده ،
من آبستن برخی حوادثم
لــعــنــتـی . . . آرامتر نـفـس نـفـس بـزن
صدای نفس هایت . . .
در آغـوش ِ او
لــعــنــتـی . . . آرامتر نـفـس نـفـس بـزن
صدای نفس هایت . . .
در آغـوش ِ او
از ایـن راه ِ دور هم آزارم می دهد !!!
لــعــنــتـی . . . آرامتر نـفـس نـفـس بـزن
به من فکر کنی..............
آن روزها
تمام آرزویم این بود که
به تو برسم....
حال آرزویم این است
به من فکر کنی..............
گذر زمان را میبینی؟؟؟
این ها را به دنبال دارد.....
دیگر نمیتوانم
تلفن ها بی سیم شده
و
دیگر نمیتوانم
لرزش صدایم را
گردن کلاغی بیندازم
که
میان سیم ها نشسته........
خدا به هوای تو مرا رها کرد
وقتی میروی
حواست باشد
حتما خدانگهدار بگویی
تا خدا حواسش را بیشتر به من بدهد
آخر میدانی...
خدا به هوای تو
مرا رها کرده است.....
....
و مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟!!
گرما بخشیدی...؟!
یا سوزاندی...؟!!
نامرد
و "مهربانی ام" را بهانه ی رفتنت نمیکردی!
تا من مجبور نشوم هر روز "سنگ" را نشان دلم بدهم
و بگویم اگر مثل این بودی...
او"نمیرفت"!!!
خارپشت
نامی ست که دوستانم بر من گذاشته اند
با هزاران چاقو در پشتم...
هفت سنگ زندگی
می ترسم آنقدر سنگ روی سنگ بچینم ...
که دیواری ما را از هم بگیرد!
بیا لی لی بازی کنیم;
که در هر رفتنی ...
دوباره برگردیم .......
