-
دوباره گم می شوم ..
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:32
این بار که تاول پاهایم خشک شود دوباره عاشقت می شوم ، دوباره راه می افتم ؛
-
اینروزها روی کاناپه می خوابم
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:29
عدسی چشمهایم تنظیم شده روی جای خالی تو اینروزها روی کاناپه می خوابم از رختخوابی که تو در آن نیستی می ترسم.................
-
تو را هوس کرده ام...
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:28
حامله ام با بغض باد کرده ، به جای شکم برآمده ، من آبستن برخی حوادثم و الان ویار " تو " را گرفته ام
-
لــعــنــتـی . . . آرامتر نـفـس نـفـس بـزن
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:28
چرا ساکت نمی شوی؟! صدای نفس هایت . . . در آغـوش ِ او از ایـن راه ِ دور هم آزارم می دهد !!! لــعــنــتـی . . . آرامتر نـفـس نـفـس بـزن چرا ساکت نمی شوی؟! صدای نفس هایت . . . در آغـوش ِ او از ایـن راه ِ دور هم آزارم می دهد !!! لــعــنــتـی . . . آرامتر نـفـس نـفـس بـزن
-
به من فکر کنی..............
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:26
آن روزها تمام آرزویم این بود که به تو برسم.... حال آرزویم این است به من فکر کنی.............. گذر زمان را میبینی؟؟؟ این ها را به دنبال دارد.....
-
دیگر نمیتوانم
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:22
امان از تکنولوژی تلفن ها بی سیم شده و دیگر نمیتوانم لرزش صدایم را گردن کلاغی بیندازم که میان سیم ها نشسته........
-
جریان چیست
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:18
جریان چیست؟؟ هیچگاه پیدا نمیشود جسد آنان که ادعا میکنند برایمان میمیرند................
-
خدا به هوای تو مرا رها کرد
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:17
وقتی میروی حواست باشد حتما خدانگهدار بگویی تا خدا حواسش را بیشتر به من بدهد آخر میدانی... خدا به هوای تو مرا رها کرده است.....
-
....
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:14
تولد انسان روشن شدن کبریتی است و مرگش خاموشی آن! بنگر در این فاصله چه کردی؟!! گرما بخشیدی...؟! یا سوزاندی...؟!!
-
دست خالی بیا...
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:13
چمدانها همیشه منتظر رفتنند ... . اگر آمدی دست خالی بیا !
-
نامرد
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:11
کاش حداقل جوانمردی میکردی و "مهربانی ام" را بهانه ی رفتنت نمیکردی! تا من مجبور نشوم هر روز "سنگ" را نشان دلم بدهم و بگویم اگر مثل این بودی... او"نمیرفت"!!!
-
خارپشت
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:10
خار پشت نامی ست که دوستانم بر من گذاشته اند با هزاران چاقو در پشتم...
-
هفت سنگ زندگی
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 18:07
من از هفت سنگ می ترسم ! می ترسم آنقدر سنگ روی سنگ بچینم ... که دیواری ما را از هم بگیرد! بیا لی لی بازی کنیم; که در هر رفتنی ... دوباره برگردیم .......